.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۲6→
- ارسلان...چرا بامن اینجوری می کنی؟!چرا انقدر زجرم میدی؟چرا درکم نمی کنی؟...نیگام کن...من ونیگا کن...منم شقایق!همون شقایق 8 سال پیش...همون شقایقی که سرش قسم می خوردی،همونی که تاحد مرگ عاشقش بودی،همونی که یه تارموش وبادنیا عوض نمی کردی...
- خوبه خودت داری فعل ماضی به کار می بری!میگی سرت قسم می خوردم،عاشقت بودم،یه تارموت وبادنیا عوض نمی کردم...این حرفا همه ماله گذشته اس.این حرفارو یه پسر بچه ۱۸ ساله به توزده بود!یه پسر بچه احمق و ساده...اون پسراحمق وساده 8 سال پیش مُرد!اینی که روبروت وایساده ارسلان 8 سال پیش نیست...من دیگه ارسلان 8 سال پیش نیستم.توام دیگه شقایقی نیستی که 8سال پیش عاشقش بودم!تواون موقع تمام زندگی من بودی ولی حالا واسم با همین دیواری که روبرومه هیچ فرقی نداری!
- دروغ میگی...داری دروغ میگی...توهنوزم من ودوست داری...بگو...بگوکه دروغ میگی.تومن ودوست داری.. مگه نه؟!
وبا عجز والتماس ادامه داد:
- ارسلان...من وتومی تونیم برگردیم به روزای قشنگ گذشته.می تونیم زندگیمون وازنوبسازیم...مامی تونیم دوباره عاشق باشیم... درست مثل 8 سال پیش!ما...
داد محکم وعصبانی ارسلان حرف شقایقوقطع کرد:
- مایی وجود نداره!ازاین به بعد توباید بدونه من به زندگیت ادامه بدی...من وتودیگه هیچ وقت مانمیشیم!دیگه هیچ چیز مشترکی بین من وتو وجود نداره...همین روزام پول جور می کنم وسهام شرکت وازت می خَرم تادیگه شراکتیم بینمون نباشه!!من از هرچیزی که بویِ توروبده متنفرم...از هرچیزی که من وبه تو وصل کنه حالم به هم می خوره!من ازت متنفرم...متنفر!دارم تک تک خاطرات گذشته رومی سوزونم... برای همیشه روی اسمت یه خط قرمز کشیدم!الانم بهتره خوب گوشات وبازکنی ببینی چی میگم...اگه به دلت صابون زدی که بعداز اون افتضاحی که باکامران بالا آوردی،من حاضرم دوباره خربشم وباهات ازدواج کنم،باید بگم که کور خوندی!من هنوز اون قدری خرنشدم که توروبه عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم.من هیچ وقت نمی تونم عاشق کسی باشم که بهم خیانت کرده! دیگه نمی تونم دوستت داشته باشم شقایق...چون ازت متنفرم...ازت متنفرم...سعی کن این وبفهمی!
شقایق میون هق هق گریه داد زد:
- نمی تونم بفهمم!!نمی تونم...من باورم نمیشه که توازم متنفر باشی...اون همه عشق وعلاقه یه دفعه
کجارفت؟!هان؟کجارفت؟
- توخودت اون عشق واز دلم بیرون کردی...مسبب این تنفر خوده تویی!!تو شقایق...خوده تو!
- نه.من این تنفروتودلِ تونکاشتم!... توبه کس دیگه ای به جزمن فکرمی کنی.مگه نه؟راستش وبگو...راستش وبگو ارسلان...کی جای من اومده توقلبت؟!کی بوده که انقد زود اون همه عشق وعلاقه رونابود کرده؟کی بوده؟کی بوده که توبه خاطرش داری سرِمن دادمیزنی؟کی بوده؟کی؟؟
وبه هق هق افتاد...
- خوبه خودت داری فعل ماضی به کار می بری!میگی سرت قسم می خوردم،عاشقت بودم،یه تارموت وبادنیا عوض نمی کردم...این حرفا همه ماله گذشته اس.این حرفارو یه پسر بچه ۱۸ ساله به توزده بود!یه پسر بچه احمق و ساده...اون پسراحمق وساده 8 سال پیش مُرد!اینی که روبروت وایساده ارسلان 8 سال پیش نیست...من دیگه ارسلان 8 سال پیش نیستم.توام دیگه شقایقی نیستی که 8سال پیش عاشقش بودم!تواون موقع تمام زندگی من بودی ولی حالا واسم با همین دیواری که روبرومه هیچ فرقی نداری!
- دروغ میگی...داری دروغ میگی...توهنوزم من ودوست داری...بگو...بگوکه دروغ میگی.تومن ودوست داری.. مگه نه؟!
وبا عجز والتماس ادامه داد:
- ارسلان...من وتومی تونیم برگردیم به روزای قشنگ گذشته.می تونیم زندگیمون وازنوبسازیم...مامی تونیم دوباره عاشق باشیم... درست مثل 8 سال پیش!ما...
داد محکم وعصبانی ارسلان حرف شقایقوقطع کرد:
- مایی وجود نداره!ازاین به بعد توباید بدونه من به زندگیت ادامه بدی...من وتودیگه هیچ وقت مانمیشیم!دیگه هیچ چیز مشترکی بین من وتو وجود نداره...همین روزام پول جور می کنم وسهام شرکت وازت می خَرم تادیگه شراکتیم بینمون نباشه!!من از هرچیزی که بویِ توروبده متنفرم...از هرچیزی که من وبه تو وصل کنه حالم به هم می خوره!من ازت متنفرم...متنفر!دارم تک تک خاطرات گذشته رومی سوزونم... برای همیشه روی اسمت یه خط قرمز کشیدم!الانم بهتره خوب گوشات وبازکنی ببینی چی میگم...اگه به دلت صابون زدی که بعداز اون افتضاحی که باکامران بالا آوردی،من حاضرم دوباره خربشم وباهات ازدواج کنم،باید بگم که کور خوندی!من هنوز اون قدری خرنشدم که توروبه عنوان شریک زندگیم انتخاب کنم.من هیچ وقت نمی تونم عاشق کسی باشم که بهم خیانت کرده! دیگه نمی تونم دوستت داشته باشم شقایق...چون ازت متنفرم...ازت متنفرم...سعی کن این وبفهمی!
شقایق میون هق هق گریه داد زد:
- نمی تونم بفهمم!!نمی تونم...من باورم نمیشه که توازم متنفر باشی...اون همه عشق وعلاقه یه دفعه
کجارفت؟!هان؟کجارفت؟
- توخودت اون عشق واز دلم بیرون کردی...مسبب این تنفر خوده تویی!!تو شقایق...خوده تو!
- نه.من این تنفروتودلِ تونکاشتم!... توبه کس دیگه ای به جزمن فکرمی کنی.مگه نه؟راستش وبگو...راستش وبگو ارسلان...کی جای من اومده توقلبت؟!کی بوده که انقد زود اون همه عشق وعلاقه رونابود کرده؟کی بوده؟کی بوده که توبه خاطرش داری سرِمن دادمیزنی؟کی بوده؟کی؟؟
وبه هق هق افتاد...
۲۷.۰k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.